با راهنما یی دونگهو وارد مجتمع شدیم....یه مجتمع مسکونه بزرگ که بین ساختمون ها
یه پارک که حاوی وسایل بازی و فضای سبز ....
دونگهو:شما ها بلوک4 هستین....دقیقا میشه اون ساختمون وسطی که از همه بلندتر
هست.....اینجا همه یا فوق العاده پولدارن یا گروهای خواننده هستن و یا بازیگرن...در کل
بخوام خلاصه کنم...همه معروفن....
سارا:فهمیدم....یعنی فهمیدیم......واااااااااااااااااااااااااااااااو این چه غول تشنگه.......
کوین:شما واقعا خوش شانسین......اکثر گروه های بلوک های دیگه ارزو بلوک4رو دارن
از جمله خود ما....ولی رئیس برای شما سنگ تموم گذاشته....
سوهیون:خوب دونگ ما میریم تو هم خونه رو نشون بده و بیا...خدافظ
با دونگهو به طرف بلوک4 رفتیم وقتی جلوی در ایستادیم نگهبان ساختمون از داخل
دکمه باز رو زد و در شیشه ای باز شد و ما وارد لابی شدیم.....اووووووووووووه خدای
من خیلی قشنگ بود....لابی به دوقسمت تبدیل میشد.....سمت راست کافی شاب بود
و سمت چپ با مبلمان شیکی برای نشستن چیده شده بود....به سمت اسانسور
حرکت کردیم....تا میخواستم دکمه رو فشار بدم در اسانسور باز شد...و یه نفر با
شتاب از کنارم رد شد....نفر دوم با کژال برخورد کرد و اونو تو بغل شکیبا انداخت...
همین طور با بهت داشتیم به این صحنه نگاه میکردیم که بالاخره دونگهو به حرف
اومد:ااااااامممم....خب.....حتما مهمون بودن....تاحالا اینجا ندیده بودمشون...خب
بیاید سوار شیم الان اسانسور میره.....با سر حرفشو تایید کردیم و سوار اسانسور
شدیم...وقتی اسانسور حرکت کرد اهنگ ملایمی هم پخش شد:دینگ دیرینگ دارنگ
دونگ داشنگ....دینگ دینگ طبقه ی 14.....با صدای نمایشگر درها باز شد و از
اسانسور پیاده شدیم....بعد از گذشت چند در و راهرو بالاخره جلوی یه در متوقف
شد وما هم به تبعیت دونگهو پشت سرش ایستادیم.....
دونگهو:خببببببببببببببببب این خونتونه....
سارا:نه بابا نمیدونستم...توچقدر باهوشی....
کژال:ااااااااااااااااااااا سارا.....دونگهو ناراحت نشو اون یکم بیش از حد شوخه....
دونگهو:نه ناراحت نشدم...خب میگفتم این خونه اینم کارت باید این برچسب رو بکنید
تا رمز رو درارید...خب من دیگه میرم...خدافظ
با رفتن دونگهو به کارت تو دستم نگاه کردم و افتادم به جون برچسبش....لامسب
انگار با دوقلو چسبونده بودنش....با هزار بدبختی برچسب رو کندم و رمز در رو وارد
کردم و وارد خونه شدیمو....از در که دارد میشدیم سمت راست یه توالت بود و سمت
چب هم وارد حال میشدی...حال بزرگ بود ولی نه زیاد خب متوسط بود دیوارای
شمالی خونه که شامل یه دیوار حال ویه دیوار اتاق بزرگ و یکی از اتاق کوچیکا میشد
پنجره بود البته پنچره حال در بالکن بود بالکن از دو طرف اشپزخونه وحال راه داشت
اشپزخونه به حال متصل بود اتاقا توسط یه راهروی یک ونیم متری از حال جدا میشد
اتاق بزرگ اخر راهرو بود و دو اتاق کوچک سمت راست وچپ اتاق بزرگ قرار داشت..
نمای خونه به بیرون رو دوست داشتم ما جزو طبقات بالا بودیم.....
هممون بعد وارسی خونه تو حال جمع شدیم و رو زمین گرد نشستیم...که یدفعه
انگار چیزی یادم اومده باشه از جام بلند شدم...با بلند شدن من گلی و زی زی وصدف
هم بلند شدن و با هم به طرف اتاق بزرگ دیویدیم...من از همه جلوتر بودم...که پام
به دری در اتاق و پرت شدم وسط اتاق....زود از جام بلند شدم و از تو اتاق داد زدم
این اتاق بزرگه مال ما چند نفر هست....شما هم خودتون رو بین این دواتاق تقسیم
کنید....کژال هم متقابلا از حال داد زد:منو سارینا هم باهم اتاق سمت راستی
پس فقط شکیب و ملینا موندن که اونا هم با هم افتادن.....اون شب رو روی زمین
خوابیدیم...فردا رئیس برامون یه راننده با یه راهنما فرستاد تا تو خرید وسایل خونه
راهنماییمون کنه.....
خونه بالاخره اماده شد....اتاق ما کاملا سیاه بود...یه دیوارمون که پنجره بود از بین
3تای دیگه هم یکیش ابی بود و دوتای دیگه هم سیاه....دوتا تخت2طبقه سیاه...
یه کاناپه چرم که یه ورش سیاه بود یه ورش هم ابی(راستی یادم رفت اتاق بزرگه
یه توالت حموم دار داره...تو راهرو اتاقا که شبیه یه ال بزرگ هست روبه رو اتاق بزرگه
حم یه توالت حمودار دیگه هست)اتاق کژال اینا ترکیب کرمی وابی فیروزه ای هست
با ست تخت 2طبقه که طرح چوب روشن بود....اتاق شکیبا اینا هم که رنگین کمون
بود.....یه دیوارش ابی....یکیش بنفش....یکیشم سبز....و چهارمی هم قرمز بود...و
یه تخت خواب 2 طبقه سفید با میز ارایش نارنجی.....حال هم باست مبل چرم سیاه
کاغذ دیواری ابی و بنفش و سفید.....اشپزخونه هم که طرح چوب بود.....
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:mamnun uni junam bashe age vaght kardam akhe emtehana rikhte ru saram